روایات نهی از کمک به ظالمان
ترجمهی تعدادی از روایات مهم که در نکوهش همکاری و کمک به دولت ظالم و جائر رسیده است:
مرحوم کلینی در کافی به اسناد معتبر از ابوحمزه نقل کرده است از امام زین العابدین(ع) که آنجناب در ضمن حدیثی فرمود: «زنهار! (بر حذر باشید) از مصاحبت با معصیتکاران و کمک به ظالمان»[1]
نیز مرحوم کلینی به اسناد متصّل از طلحه بن زید نقل کرده از امام جعفر صادق(ع) که فرمود: عملکنندۀ به ظلم، و کمککنندۀ به وی، و کسی که خشنود و راضی به آن است در آن ظلم با هم شریکند.[2]
مرحوم کلینی نیز به اسناد معتبر از ابوبصیر آورده است که از امام محمّد باقر(ع) پرسیدم راجع به عمل کردن برای آنان (یعنی بنی امیّه یا مطلق حاکمان ظالم) پس حضرت(ع) فرمود نه ای ابومحمّد! (کنیۀ ابوبصیر است) حتی به قدر مرکّب یا جوهر قلم (یا کشیدن قلم بر روی کاغذ) هیچ کس از دنیای ایشان فایدهای نبرد جز آن که از دینش به همان مقدار ضرر کند و ناقص شود.[3]
همچنین مرحوم کلینی به اسناد متصّل از جهم بن حُمید[4] نقل کرده است که امام جعفر صادق(ع) به من فرمود: آیا در کارهای دولتی و اداری اینان داخل نمیشوی؟ جواب منفی دادم، فرمود: چرا؟ عرضه داشتم برای حفظ دینم، فرمود: جدّاً تصمیم بر این موضوع گرفتهای؟
عرض کردم: آری، فرمود اکنون دینت برایت محفوظ و سالم گردید.[5]
نیز مرحوم کلینی به اسناد متصل از سلیمان بن داود منقری از فضیل بن عیاض نقل کرده است که گفت: از امام جعفر صادق(ع) در زمینۀ برخی از شغلهای درآمدزا پرسیدم، پس مرا نهی کرده و فرمود: ای فضیل به خدا سوگند ضرر و زیان این گروه (بنی امیّه یا مطلق خلفاء غاصب یا علماء همکار با ایشان) بر این امّت از ضرر و زیان تُرک و دیلم (مشرکین) شدیدتر است، عرض کردم: شخص با ورع کیست؟ فرمود: کسی است که از محارم الهی و از ارتباط با اینان اجتناب کند (تا آنکه فرمود:) هر کس بقاء ستمکاران را بخواهد؛ پس همانا دوست دارد که خدا نافرمانی شود. (تا آخر حدیث).[6]
مرحوم شیخ طوسی در تهذیب به اسناد متصّل از یعقوب بن یزید از سبط ولید بن صبیح کاهلی[7] آورده است از امام جعفرصادق(ع) که فرمود: هر کس نامش را در دیوانِ فرزندان عباس ثبت کند[8] (یعنی اسمش در لیستِ حقوق بگیران و عُمّال آنان باشد) روز قیامت به صورت خوک محشور گردد.[9]
همچنین مرحوم شیخ در تهذیب به اسناد معتبر از یونس بن یعقوب آورده است که امام جعفر صادق(ع) به من فرمود: اینان را (حکّام بنی العبّاس ظاهراً) اعانت مکن در بناء و ساختمان مسجدی.[10]
و نیز مرحوم کلینی به اسناد معتبر از ولید بن صبیح نقل فرموده[11] که گفت به خدمت امام جعفر صادق شرفیاب شدم و در این هنگام مواجه شدم با زراره در حالی که از خدمت حضرت(ع) مراجعت میکرد، سپس امام(ع) به من فرمود: ای ولید، آیا از زراره تعجّب نمیکنی؟! از من پرسید که شرکت در کارهای اداری دولت حاضر چه حکمی دارد؟! واقعاً چه منظوری دارد؟! میخواهد از من جواب منفی شنیده و سپس آن را از من نقل کند یا از من نقل شود؟ بعد از این فرمود: ای ولید، کی و در چه زمانی شیعه از ورود در کارهای اینان چیزی میپرسید؟! (یعنی حرمت آن به قدری واضح بود که جای سؤال نداشت) تنها سؤالی که شیعه در گذشته میکرد؛ این بود که آیا از غذایشان میشود خورد و از شربتهای آنان میشود نوشید و از سایۀ درختان و ساختمانهایشان میتوان استفاده کرد؟[12]
مرحوم شیخ کشی نیز حدیث مذکور را در کتاب رجال خویش نقل فرموده است.[13]
و نیز مرحوم شیخ طوسی در تهذیب به سند معتبر از ابی ولاّد نقل کرده است که به امام صادق(ع) عرضه داشتم: چه میفرمایید دربارۀ کسی که شغل دولتی دارد و هیچ درآمدی غیر از آن ندارد و من در مسافرت بر وی نازل میشوم، پس مراسم میزبانی به جای آورده، پذیرایی میکند و احسان و اظهار محبّت میکند و چه بسا برایم سکّههای نقره و لباس میبخشد و از این ماجرا سینهام تنگ شده است (به لحاظ آن که اموالش پاک نیست و خوش ندارم در آنها تصرّف کنم) حضرت فرمود: مانعی ندارد از آنها گرفته و استفاده کن پس برایت گوارا باشد و گناهش به گردن اوست[14] (که صدر و ذیل روایت به اعتبار تقریر امام(ع) و ترک استفصال و کلمۀ (وزر) هر دو قابل استشهاد برای مقصود ما است ظاهراً).
همچنین مرحوم شیخ طوسی در تهذیب به اسنادی که علی الظاهر موثقّ و معتبر است از عمّار (ساباطی) از امام صادق(ع) نقل کرده است که از حضرتش سؤال شد در زمینۀ شرکت و استخدام در ادارات دولتی، پس رخصت نداده فرمود: نه مگر آن که به قدری در مضیقه باشد که چیزی برای خوراک و پوشاک نداشته و هیچ راهی برای کسب درآمد نداشته باشد، پس اگر در ادارات ایشان استخدام شد و از طرف ایشان مالی به وی رسیده است خمس آن را به اهل بیت(ع) برساند.[15]
نیز جناب ابوالنضر محمّد بن مسعود عیّاشی در تفسیر خود از سلیمان جعفری نقل کرده است که گوید: به امام هشتم(ع) عرض کردم؛ چه میفرماییددر اعمال سلطان (کارهای دولتی)؟ فرمود: ای سلیمان، شرکت در کارهای ایشان و کمک کردن به آنان و سعی و تلاش در راه خواستههایشان معادل کفر است، و نگاه کردن به ایشان عمداً از گناهان کبیره است که موجب استحقاق آتش میگردد.[16]
همچنین مرحوم شیخ در امالی به اسناد متصّل از ابوقتادة قمّی نقل کرده است که گفت در محضر امام جعفر صادق(ع)[17] بودم که زیاد قندی (ابن مروان) بر ایشان وارد شد، پس حضرت به وی فرمود: ای زیاد! عامل و کارمند دستگاه شدهای؟ عرض کرد: آری! من دارای احترام و موقعیّت اجتماعی هستم (و از نظر مالی دستم تهی است) و هرچه از اموال دولتی به دستم میرسد، با برادرانِ (دینیام) مواسات میکنم. فرمود: ای زیاد، اکنون که این سِمَت و شغل را گرفتهای پس هنگامی که خواستی ظلمی بر مردم وارد کنی- در حالی که قدرت داری- به یاد قدرت خدای عزّوّجل بر عذابت باش و به یاد آن که در نهایت ستمهایت بر آنان پایان مییابد، ولی آنچه را که از وزر و وبال بر خود وارد ساختهای پایدار میماند.[18]
مرحوم کلینی به اسناد متصّل از زیاد بن ابی سلمه[19] آورده است که گفت خدمت امام موسی بن جعفر(ع) رسیدم، پس به من فرمود: ای زیاد همانا تو کارمند دولت شدهای؟ عرض کردم: آری، فرمود: چرا؟ عرضه داشتم: زیرا دارای عزّت و موقعیت و دست و دل باز بوده و نیز نان خورانی دارم و از نظر مالی در مضیقهام. فرمود: ای زیاد، من سقوط کنم از کوه بلندی و پاره پاره شوم بیشتر از این دوست دارم که در دولت ایشان استخدام شوم و از طرف آنان سِمَتی داشته باشم و بر دستگاه یکی از ایشان قدم بگذارم، مگر به خاطر آن که به این وسیله (قبول کار دولتی) گشایشی برای مؤمنی حاصل کنم یا وی را از اسارت نجات داده یا دِین او را پرداخت کنم، ای زیاد، همانا سبکترین چیزی که خدا بر سر کارمند (دولت جائر) میآورد آن است که در قیامت برای او خیمههایی از آتش سر پا میکند تا وقتی که قضیّۀ حساب خلائق به پایان برسد. ای زیاد! پس اگر کاری دولتی قبول کردی به برادران (دینیات) احسان و نیکی کن تا یک کار خوب در مقابل آن کار ناشایست باشد (یعنی ظاهراً اثر آن را از بین ببرد) ای زیاد: هر مردی از شما که شغلی از اینها به دستش رسید و پس از آن بین شما (شیعیان) و غیر شما فرقی نگذاشته ،همه را به یک چشم نگاه کرد پس به وی گویید: تو این ولایت اهل بیت را به خود بستهای و دروغگوی بزرگی هستی![20]
مرحوم کلینی در کافی به اسناد خود از حسن بن حسین انباری[21] از حضرت ابی الحسن الرضا(ع) نقل کرده و میگوید: من در ضمن چهارده سال از امام(ع) برای قبول مسئولیت دولتی نامه نوشته و طلب رخصت میکردم تا آن که در آخرین نامه برای حضرتش نگاشتم: من میترسم به حیاتم خاتمه دهند، پیشوا میگوید، ما شک نداریم که تو از شغل دولتی کناره گرفتی به واسطۀ رافضی بودن! خلاصه (برچسب رافضی و تشیّع بر من زدهاند و جانم در معرض خطر است) پس حضرت(ع) در جواب آن مرقوم داشتند: از آنچه که نوشته بودی در مورد خوف بر جانت مطلّع شدم، پس اگر یقین داری که در شغل دولتی که برایت واگذار میشود به نحوی عمل میکنی که رسول خدا(ع) دستور داده است و نزدیکان و نامهنگارانت را از اهلِ ملّت خود- یعنی شیعیان- انتخاب میکنی و پس از آن هر چه از مال به دست آوردی با فقرا و مؤمنین مواسات کنی و به اندازۀ مبلغی که به آنها میدهی برای خودت برداری (نه بیشتر از آن) پس اشکالی ندارد که این (خدمت) در برابر آن باشد، و در غیر این صورت مجاز نیستی به قبول این مسئولیت.[22]
همچنین مرحوم کلینی به اسناد معتبر از محمّد بن مسلم روایت کرده است که گفت: در مدینه در منزل امام محمّد باقر(ع) مشرّف و بر کنار درب ورودی منزل نشسته بودم (و ظاهراً درب منزل باز بوده) پس آن جناب(ع) چشمش بر مردم افتاد که دسته دسته از جلوی منزل وی ردّ میشدند، پس به بعضی از کسانی که در خدمتشان بود فرمود: در مدینه اتفاق جدیدی افتاده؟
عرض کرد: فدایت شوم والی و فرماندار جدیدی برای شهر رسیده و اینک مردم راه افتاده برای تبریک و شاد باش به حضور وی میرسند! پس حضرت فرمود: همانا مردی مورد تهنیت قرار میگیرد، در حالی که خود بابی از ابواب آتش است![23]
مرحوم کلینی نیز به اسناد متصّل از یحیی بن ابراهیم بن مهاجر نقل کرده است که به حضور امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فلان و فلان و فلان خدمت شما سلام میرسانند، فرمود: (و علیهم السلام) عرض کردم: از محضر شما تقاضای دعا دارند، فرمود: مگر چه شده؟ (چه گرفتاری دارند؟) عرض کردم: ابوجعفر منصور (خلیفۀ عباسی) آنان را به زندان افکنده، فرمود: به چه مناسبت؟ چه ارتباطی بین منصور و آنها بوده؟ گفتم به استخدام دستگاه خلیفه درآمدند، و سپس منجرّ به حبس آنان شد، فرمود: چه کاری داشتند با خلیفه؟ مگر آنان را نهی نکردم؟ مگر نهی نکردم؟ مگر نهی نکردم؟ آنها آتشند؛ آنها آتشند، آنها آتشند! و سپس برای گشایش و خلاصی ایشان دعا کرد. (تا آخر حدیث).[24]
همچنین مرحوم کلینی به اسناد متصل از ابوبصیر نقل کرده است که در محضر امام جعفر صادق(ع) نام مردی از شیعیان برده شد که به استخدام دولت درآمده است، حضرت فرمود: ارتباط این شخص با برادران (دینیاش) چگونه است؟ عرض کردم: نه در او خیری نیست، فرمود: اُح اُح! (از طرفی) وارد به شغل و کاری میشوند که برایشان سزاوار نیست (و از طرفی): نسبت به برادران هم احسان و خدمتی ندارند.[25]
اکنون به ایراد حدیثی میپردازیم که ظاهراً ملاک و منشأ نهیِ بزرگان دینی(ع) از قبول شغل دولتی و اصرار و پافشاری آنان را در این جهت روشن میسازد:
مرحوم کلینی به اسناد خودش از علیّ بن ابی حمزة نقل کرده است که: دوستی داشتم از نامهنگارانِ اداریِ دولت بنیّ اُمیّه (یک وقتی) به من گفت: از امام جعفر صادق(ع) برایم اجازه و رخصتِ ملاقات بگیر، قبول کرده استیذان نمودم، و حضرت(ع) اذن فرمودند، پس چون بر امام(ع) وارد شد، سلام عرض کرده و سپس عرضه داشت: فدایت شوم همانا من از اجزاء دیوانِ (لیست کارمندان) حکومت بودهام و از اموال ایشان بهرۀ وافری به من رسیده و دیگر در فکر حلال و حرامش نبودهام، حضرت فرمود: اگر نه این بود که بنی امیّة کسی یا کسانی را مییافتند که این خدمات را برایشان انجام دهد: نامهنگاری کند، مالیّات جمع آوری کند، در جنگ حاضر شده و از آنان دفاع نماید- و نیز در جماعت ایشان حاضر شود، حقّ ما (خاندان) را غصب نمیکردند، اگر مردم آنها را رها کرده و اطرافشان را نمیگرفتند چیزی نمییافتند (که غصب کنند) ناگزیر به هر چه به دستشان میرسید قناعت میکردند. پس آن شخص عرض کرد: فدایت شوم آیا (اکنون) برای من چارهای هست؟ (راهی هست که از این مشکل رهایی یابم؟) حضرت فرمود: اگر بگویم انجام میدهی؟ گفت: آری، پس ایشان دستورالعملی به وی داده سپس فرمود: اگر این جهات را رعایت کنی بهشت را برایت ضامن میشوم، آن جوان (رفیقم) مدّت طولانی سر به زیر افکنده و سخنی بر زبان نمیآورد (گویا در فکر آن بوده که صلاح هست دستور امام(ع) را انجام بدهد؟) سپس گفت: قبول کردم، فدایت شوم! (تا آخر روایت که شایستۀ ملاحظه و تأمّل است).[26]
و نیز مرحوم کلینی در کافی از علیّ بن یقطین نقل کرده که گفت: به امام موسی بن جعفر(ع) عرضه داشتم: نظرتان راجع به شرکت در کارهای دولتی اینان چیست؟ فرمود: اگر ناچاری از شرکت، پس بپرهیز از دستاندازی به اموال شیعه، راوی (ابراهیم بن ابی محمود) گوید: که علی بن یقطین برای من نقل کرد: مالیّات را از شیعه به طور علنی گرفته امّا پنهانی به ایشان پس میدادم![27]
- این روایات شریفه، از کتاب «مقام ولایت از آن کیست» برداشته شده است.
[1]. قال7 فی حدیث- وَ إِيَّاكُمْ وَ صُحْبَةَ الْعَاصِينَ وَ مَعُونَةَ الظَّالِمِين. الوسائل کتاب التجارة ابواب مایکتسب، باب 42، ح 1.
[2]. قَالَ7 «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ، وَ الْمُعِينُ لَهُ، وَ الرَّاضِي بِهِ، شُرَكَاءُ ثَلَاثَتُهُمْ». الوسائل باب 42، من ابواب ما یکتسب به ح 2.
[3]. سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ7 عَنْ أَعْمَالِهِمْ فَقَالَ لِي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا وَ لَا مَدَّةَ قَلَمٍ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يُصِيبُ مِنْ دُنْيَاهُمْ شَيْئاً إِلَّا أَصَابُوا مِنْ دِينِهِ مِثْلَهُ أَوْ قَالَ حَتَّى يُصِيبُوا مِنْ دِينِهِ مِثْلَهُ. المصدر المذکور، ح 5.
[4]. کذا و لعلّه مصحّف جهم بن حکیم الذی نصّ النجاشی علی وثاقتة فی المحکّی عن فهرسته فیکون السند معتبراً و امّا جهم بن حمید فهو الرؤاسی المذکور فی رجال الشیخ من اصحاب الصادق7 ظاهراً.
[5]. قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 أَ مَا تَغْشَى سُلْطَانَ هَؤُلَاءِ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ فِرَاراً بِدِينِي قَالَ فَعَزَمْتَ عَلَى ذَلِكَ؟ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ لِي الْآنَ سَلِمَ لَكَ دِينُكَ. الوسائل، کتاب التجارة، باب 42، من ابواب مایکتسب به ح7.
[6]. عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عِيَاضٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 عَنْ أَشْيَاءَ مِنَ الْمَكَاسِبِ فَنَهَانِي عَنْهَا فَقَالَ يَا فُضَيْلُ وَ اللَّهِ لَضَرَرُ هَؤُلَاءِ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ أَشَدُّ مِنْ ضَرَرِ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَرِعِ مِنَ النَّاسِ قَالَ الَّذِي يَتَوَرَّعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَجْتَنِبُ هَؤُلَاءِ وَ إِذَا لَمْ يَتَّقِ الشُّبُهَاتِ وَقَعَ فِي الْحَرَامِ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُهُ وَ إِذَا رَأَى الْمُنْكَرَ فَلَمْ يُنْكِرْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّهُ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْعَدَاوَةِ وَ مَنْ أَحَبَّ بَقَاءَ الظَّالِمِينَ فَقَدْ أَحَبَّ أَنْ يُعْصَى اللَّه. الوسائل، باب 37 من ابواب الامر و النهی، ح 6.
[7]. کذا فی المطبوعة ولکنّ الظاهر سقوط (عن) بینهما فالصواب: عن الکاهلی و هو عبدالله بن یحیی.
[8]. فی متن الحدیث: (ولد سابع) و الظاهر انه مقلوب عباس کما روی انّ من اوّل ردّ شهادة المملوک رُمَع.
[9]. قَالَ: مَنْ سَوَّدَ اسْمَهُ فِي دِيوَانِ الْجَبَّارِينَ [مِنْ] وُلْدِ فُلَانٍ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ خِنْزِيراً. الوسائل کتاب التجارة، باب 42.
[10]. قَالَ لَا تُعِنْهُمْ عَلَى بِنَاءِ مَسْجِدٍ. الوسائل، الباب المذکور، ح 8.
[11]. این روایت از نظر سند اشکال ندارد و آنچه بعضی از بزرگان فرموده است که محمّدبن حمران مذکور در سند حدیث مشترک بین موثق و غیر آن است اشکالی تولید نمیکند؛ زیرا بر فرض قبول اشتراک و عدم انصراف آن به نهدی موثقّ به طریق کشی اختصاص دارد؛ ولی از ناحیه طریق کلینی و شیخ پس این اشکال مجالی ندارد.
[12]. عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فَاسْتَقْبَلَنِي زُرَارَةُ خَارِجاً مِنْ عِنْدِهِ فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 يَا وَلِيدُ أَ مَا تَعْجَبُ مِنْ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ أَعْمَالِ هَؤُلَاءِ أَيَّ شَيْءٍ كَانَ يُرِيدُ أَ يُرِيدُ أَنْ أَقُولَ لَهُ لَا فَيَرْوِيَ ذَلِكَ عَنِّي ثُمَّ قَالَ يَا وَلِيدُ مَتَى كَانَتِ الشِّيعَةُ تَسْأَلُ عَنْ أَعْمَالِهِمْ إِنَّمَا كَانَتِ الشِّيعَةُ تَقُولُ يُؤْكَلُ مِنْ طَعَامِهِمْ وَ يُشْرَبُ مِنْ شَرَابِهِمْ وَ يُسْتَظَلُّ بِظِلِّهِمْ. الوسائل، کتاب التجارة ابواب مایکتسب به، باب 45 ح 1.
[13]. رجال کشی، ص 152، ح 247.
[14]. قُلْتُ له7 مَا تَرَى فِي رَجُلٍ يَلِي أَعْمَالَ السُّلْطَانِ لَيْسَ لَهُ مَكْسَبٌ إِلَّا مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَ أَنَا أَمُرُّ بِهِ فَأَنْزِلُ عَلَيْهِ فَيُضِيفُنِي وَ يُحْسِنُ إِلَيَّ وَ رُبَّمَا أَمَرَ لِي بِالدَّرَاهِمِ وَ الْكِسْوَةِ وَ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِي كُلْ وَ خُذْ مِنْهُ فَلَكَ الْمَهْنَأُ وَ عَلَيْهِ الْوِزْرُ. التهذیب ج 6، ص 338، باب المکاسب، ح 6.
[15]. سُئِلَ عَنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ يَخْرُجُ فِيهِ الرَّجُلُ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ لَا يَقْدِرَ عَلَى شَيْءٍ وَ لَا يَأْكُلَ وَ لَا يَشْرَبَ وَ لَا يَقْدِرَ عَلَى حِيلَةٍ فَإِنْ فَعَلَ فَصَارَ فِي يَدِهِ شَيْءٌ فَلْيَبْعَثْ بِخُمُسِهِ إِلَى أَهْلِ الْبَيْتِ. الوسائل، باب 48، من ابواب ما یکتسب به ح 3.
[16]. قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا7 مَا تَقُولُ فِي أَعْمَالِ السُّلْطَانِ فَقَالَ يَا سُلَيْمَانُ الدُّخُولُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ الْعَوْنُ لَهُمْ وَ السَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ عَدِيلُ الْكُفْرِ وَ النَّظَرُ إِلَيْهِمْ عَلَى الْعَمْدِ مِنَ الْكَبَائِرِ الَّتِي يُسْتَحَقُّ به [بِهَا] النَّارُ. الوسائل، ب 45 من ابواب ما یکسب به ح 12.
[17]. احتمالاً اشتباهی روی داده و امام موسی بن جعفر7 به ابی عبدالله الصادق7 تبدیل شده است، و شاهد آن حدیث آینده است که با این حدیث مضموناً متحدّ است. (ظ).
[18]. قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فَدَخَلَ عَلَيْهِ زِيَادٌ الْقَنْدِيُ فَقَالَ لَهُ يَا زِيَادُ وُلِّيتَ لِهَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِي مُرُوَّةٌ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ظَهْرِي مَالٌ وَ إِنَّمَا أُوَاسِي إِخْوَانِي مِنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ فَقَالَ يَا زِيَادُ امّا إِذَا كُنْتَ فَاعِلًا ذَلِكَ فَإِذَا دَعَتْكَ نَفْسُكَ إِلَى ظُلْمِ النَّاسِ عِنْدَ الْقُدْرَةِ عَلَى ذَلِكَ فَاذْكُرْ قُدْرَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عُقُوبَتِكَ وَ ذَهَابَ مَا أَتَيْتَ إِلَيْهِمْ عَنْهُمْ وَ بَقَاء مَا أَتَيْتَ إِلَى نَفْسِكَ عَلَيْكَ، وَ السَّلَامُ. امالی شیخ طوسی، م 11، ح 49، ص 303.
[19]. به احتمال قویّ همان زیاد بن مروان در حدیث سابق است و تفصیل همان حدیث میباشد.
[20]. قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى7 فَقَالَ لِي يَا زِيَادُ إِنَّكَ لَتَعْمَلُ عَمَلَ السُّلْطَانِ قَالَ قُلْتُ أَجَلْ قَالَ لِي وَ لِمَ قُلْتُ أَنَا رَجُلٌ لِيَ مُرُوَّةٌ وَ عَلَيَّ عِيَالٌ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ظَهْرِي شَيْءٌ فَقَالَ لِي يَا زِيَادُ لَأَنْ أَسْقُطَ مِنْ حَالِقٍ فَأَتَقَطَّعَ قِطْعَةً قِطْعَةً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلًا أَوْ أَطَأَ بِسَاطَ رَجُلٍ مِنْهُمْ إِلَّا لِمَا ذَا قُلْتُ لَا أَدْرِي قَالَ إِلَّا لِتَفْرِيجِ كُرْبَةٍ عَنْ مُؤْمِنٍ أَوْ فَكِّ أَسْرِهِ أَوْ قَضَاءِ دَيْنِهِ يَا زِيَادُ إِنَّ أَهْوَنَ مَا يَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَنْ تَوَلَّى لَهُمْ عَمَلًا أَنْ يُضْرَبَ عَلَيْهِ سُرَادِقٌ مِنْ نَارٍ إِلَى أَنْ يَفْرُغَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حِسَابِ الْخَلَائِقِ يَا زِيَادُ فَإِنْ وُلِّيتَ شَيْئاً مِنْ أَعْمَالِهِمْ فَأَحْسِنْ إِلَى إِخْوَانِكَ فَوَاحِدَةٌ بِوَاحِدَةٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ يَا زِيَادُ أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْكُمْ تَوَلَّى لِأَحَدٍ مِنْهُمْ عَمَلًا ثُمَّ سَاوَى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ فَقُولُوا لَهُ أَنْتَ مُنْتَحِلٌ كَذَّابٌ الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب 31، ح1.
[21]. بعید نیست که در اصل سند الحسین بن الحسین عن الانباری بوده و مراد از انباری همان زیادبن مروان مذکور در حدیث سابق باشد و بنابراین کلمه (الرضا) بعد از ابوالحسن7 زائد است چه اینکه زیادبن مروان واقفی بوده و به امامت حضرت رضا7 اعتقادی نداشت.
[22]. قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً أَسْتَأْذِنُهُ فِي عَمَلِ السُّلْطَانِ فَلَمَّا كَانَ فِي آخِرِ كِتَابٍ كَتَبْتُهُ إِلَيْهِ أَذْكُرُ أَنِّي أَخَافُ عَلَى خَبْطِ عُنُقِي وَ أَنَ السُّلْطَانَ يَقُولُ لِي إِنَّكَ رَافِضِيٌ وَ لَسْنَا نَشُكُّ فِي أَنَّكَ تَرَكْتَ الْعَمَلَ لِلسُّلْطَانِ لِلرَّفْضِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ7 قَدْ فَهِمْتُ كِتَابَكَ وَ مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْخَوْفِ عَلَى نَفْسِكَ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ إِذَا وُلِّيتَ عَمِلْتَ فِي عَمَلِكَ بِمَا أَمَرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ9 ثُمَّ تُصَيِّرُ أَعْوَانَكَ وَ كُتَّابَكَ أَهْلَ مِلَّتِكَ فَإِذَا صَارَ إِلَيْكَ شَيْءٌ وَاسَيْتَ بِهِ فُقَرَاءَ الْمُؤْمِنِينَ حَتَّى تَكُونَ وَاحِداً مِنْهُمْ كَانَ ذَا بِذَا وَ إِلَّا فَلَا. کافی، کتاب المعیشه، باب 31، ح 4.
[23].. قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ7 عَلَى بَابِ دَارِهِ بِالْمَدِينَةِ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَمُرُّونَ أَفْوَاجاً فَقَالَ لِبَعْضِ مَنْ عِنْدَهُ حَدَثَ بِالْمَدِينَةِ أَمْرٌ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وُلِّيَ الْمَدِينَةَ وَالٍ فَغَدَا النَّاسُ يُهَنِّئُونَهُ فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيُغْدَى عَلَيْهِ بِالْأَمْرِ تَهَنَّأَ بِهِ وَ إِنَّهُ لَبَابٌ مِنْ أَبْوَابِ النَّارِ. الکافی، کتاب المعیشه باب 30، ح 6.
[24]. قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فُلَانٌ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَقَالَ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ قُلْتُ يَسْأَلُونَكَ الدُّعَاءَ فَقَالَ وَ مَا لَهُمْ قُلْتُ حَبَسَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ فَقَالَ وَ مَا لَهُمْ وَ مَا لَهُ قُلْتُ اسْتَعْمَلَهُمْ فَحَبَسَهُمْ فَقَالَ وَ مَا لَهُمْ وَ مَا لَهُ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ هُمُ النَّارُ هُمُ النَّارُ هُمُ النَّارُ. الی آخره. الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب 30، ح 8.
[25]. قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَهُ رَجُلٌ مِنْ هَذِهِ الْعِصَابَةِ قَدْ وُلِّيَ وَلَايَةً فَقَالَ كَيْفَ صَنِيعَتُهُ إِلَى إِخْوَانِهِ قَالَ قُلْتُ لَيْسَ عِنْدَهُ خَيْرٌ فَقَالَ أُفٍّ يَدْخُلُونَ فِيمَا لَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَ لَا يَصْنَعُونَ إِلَى إِخْوَانِهِمْ خَيْراً. المصدرالمذکور، باب 31، ح 2.
و بعید نیست گفته شود که مقتضای تدبر در روایات آن است که در فرض ترک خدمت به برادران دینی مرتکب دو معصیت شده است و بنابراین شاهدی برای مسألهی اصولی (ترتبّ) خواهد بود.
[26]. قَالَ: كَانَ لِي صَدِيقٌ مِنْ كُتَّابِ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَالَ لِي اسْتَأْذِنْ لِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ7 فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَيْهِ فَأَذِنَ لَهُ فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي كُنْتُ فِي دِيوَانِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْيَاهُمْ مَالًا كَثِيراً وَ أَغْمَضْتُ فِي مَطَالِبِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا وَجَدُوا شَيْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِي أَيْدِيهِمْ قَالَ فَقَالَ الْفَتَى جُعِلْتُ فِدَاكَ (الی آخره). الکافی، ج 5، کتاب المعیشة، باب ،3 ح 4. ص 106.
[27]. قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ7 مَا تَقُولُ فِي أَعْمَالِ هَؤُلَاءِ- قَالَ إِنْ كُنْتَ لَا بُدَّ فَاعِلًا فَاتَّقِ أَمْوَالَ الشِّيعَةِ قَالَ فَأَخْبَرَنِي عَلِيٌّ أَنَّهُ كَانَ يَجْبِيهَا مِنَ الشِّيعَةِ عَلَانِيَةً وَ يَرُدُّهَا عَلَيْهِمْ فِي السِّرِّ. المصدر المذکور، باب 31، ح 3.