سیرهی امامان (علیهم السلام) قابل مشابه سازی نیست!
مصاحبهای با دکتر امداد توران پیرامون الگو گرفتن از عاشورا

خبرنگار ایکنا با دکتر امداد توران؛ استاد دانشگاه ادیان و مذاهب که حول موضوع عاشورا و سیرهی معصومین علیهم السلام تحقیق و پژوهش داشته به گفتوگو نشسته است تا درباره تأثیر و روند قرائتهای مختلف از عاشورا کنکاشی علمی داشته باشد. این گفتوگوی تفصیلی را در ذیل بخوانید.
دلیل قرائتهای مختلف از عاشورا
ایکنا ـ در دورههای مختلف تاریخ و بنا بر اقتضائات سیاسی و اجتماعی آن روز، قرائتهای متفاوتی از عاشورا و پیام آن داشتهایم. به نظر شما دلیل این قرائتهای مختلف چیست؟
پاسخ این سؤال تا حدودی در خود آن نهفته است. به نظر میرسد که اختلاف قرائتهای عاشورا ریشه در یکی از این چهار اختلاف دارد.
نخست، اختلاف در باورهای متافیزیکی و جهانبینیها؛ کلانترین روایتهای بشری از هستی و جهان و انسان در قالب جهانبینیها ارائه شده است. روایت یک ملحد یا طبیعتگرا از جهان و انسان منطقاً از روایت یک متأله متفاوت خواهد بود. متالهان هم بسته به اینکه به کدام دین و در هر دین به کدام مذهب و در هر مذهب به کدام مکتب تعلق دارند روایتشان از جهان و انسان متفاوت خواهد بود. بیتردید در هر تفسیری از وقایع تاریخی و از جمله عاشورا، جهانبینی فرد حضور دارد، گاه به صورت مصرح و گاه به صورت نهفته و پیش فرض. در همینجا باید افزود که گاه اصحاب روایت الحادی از وقایع تاریخی یا منکران دین یا مذهبی خاص، دچار این خطای روش شناختی میشوند که گمان میکنند فارغ از پیشداوریهای متافیزیکی به تفسیر انسان و تاریخ پرداختهاند؛ غافل از آنکه الحاد و انکار باورهای متافیزیکی هم خود گونهای متافیزیک است. بدین ترتیب، نمیتوانیم بگوییم که در تحلیل وقایع تاریخی صرفاً بر دادههای عینی تکیه کردهایم و مبانی نظری خود را خواه کلامی و خواه الحادی دخالت ندادهایم. در ذهن هیچ کسی لوح سفید تعبیه نشده و کسی فارغ از اندیشه متافیزیکی و جهانبینی نیست تا به اصطلاح بی طرفانه و بدون پیشفرض به تفسیر عاشورا بپردازد. هر کس منظری متافیزیکی دارد و از آن منظر به تفسیر جهان و انسان و تاریخ و از جمله واقعه کربلا میپردازد. اختلاف منظر متافیزیکی تبیین کننده تفاوت و اختلاف تحلیل یک شیعه از یک سنی و یک مسلمان از غیر مسلمان در تفسیر واقعه عاشورا است.
دوم، تفاوت رویکردها؛ تفاوت رویکردها لاجرم به تفاوت تحلیلها منتهی میگردد. رویکرد یعنی یک چهارچوب نظری متشکل از مجموعهای از مفاهیم و گزارهها که شیوه خاصی از اندیشیدن را پیش میکشند؛ مثلاً اگر چهارچوب نظری شما علم فقه باشد بطور طبیعی ذهنتان به این سمت سوق پیدا میکند که حرکت امام حسین(ع) تحت کدامیک از احکام خمسه قرار میگیرد و در اینجاست که بحث امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک واجب شرعی پیش میآید و تلاش میشود کل این حرکت در قالب اقدامی شرعی در جهت انجام وظیفه امر به معروف و نهی از منکر تفسیر گردد.
میدانیم که رویکردها از یک فرد به فرد دیگر و از یک جامعه به جامعه دیگر و از یک زمانه به زمانه دیگر تغییر میکند. در گذشته تعداد رویکردها محدود بودند؛ لکن در عصر حاضر به موازات افزایش رشتههای علمی مرتبط یا قابل ارتباط با تاریخ، رویکردهای عاشوراپژوهی نیز امکان افزایش پیدا کرده است. تعدادی و شاید بسیاری از رشتههای علوم اجتماعی علیالاصول قابلیت آن را دارند که چهارچوب نظریای برای مطالعه وقایع تاریخی فراهم آورند. مثلاً روانشناسی سیاسی رهبران به عنوان یک گرایش در شاخه روانشناسی سیاسی از رشته روانشناسی این امکان را میدهد که تصمیمهای سیاسی رهبران سیاسی را با عطف به تحلیل روانشناختی ایشان بررسی و تحلیل کنیم. این امکان به عنوان مشغلهای علمی و نظاممند قبل از پیدایش این رشته فراهم نبود. این امکانها به احتمال زیاد به تدریج بالفعل خواهند شد و ما علاوه بر تشتتی که تا کنون در تفسیر وقایع تاریخی و از جمله واقعه عاشورا با آن مواجه بودیم، پس از این، با تشتت بیشتر و متنوعتری مواجه خواهیم بود. این تشتت یا تنوع با توجه به ظهور تحقیقات چندرشتهای و میان رشتهای محتملا رو به فزونی خواهد نهاد. روند طبیعی رشد علوم اجتماعی و بسط آنها به عرصههای مختلف تحقق چنین آیندهای را محتمل بلکه متوقع میسازد.
سوم، تفاوت گرایشهای سیاسی و اجتماعی تحلیل گران واقعه؛ گفتمانهای سیاسی و اجتماعی غالب و مغلوب از دورهای به دورهای در حال تغییر و تحولاند؛ مثلاً گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه شیعه در عهد صفوی با گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه شیعه در عهد جمهوری اسلامی تفاوتهای مهم و حتی بنیادینی دارد؛ به عنوان نمونه مفهوم برائت به عنوان یکی از دالهای مشترک در این دو گفتمان، به گونهای متفاوت تعریف و مفصلبندی شده و در نتیجه غیری که باید از او برائت جست متفاوت گشته است و از جهان تسنن به جهان غرب تبدیل شده است. نمونه اثرگذاری گرایشهای سیاسی در تفسیر عاشورا را میتوان در سه کتاب شهید جاوید، حسین وارث آدم و پیشوای شهیدان، دید. هر سه کتاب در فضای قبل از انقلاب نوشته شدهاند. صالحی نجف آبادی در شهید جاوید امام حسین را انقلابیای معرفی میکند که در صدد براندازی حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی خودش است. او میداند که چنین هدف گزاریای برای حرکت امام حسین(ع) با علم پیشین و تفصیلی حضرت به شهادت خود و یارانش در این مسیر سازگار نیست و لذا تلاش میکند مستندات کلامیای ارائه دهد برای اینکه حضرت از قبل به سرنوشت قیامش واقف نبوده است.
نگاه شریعتی و صالحی نجف آبادی به امام حسین(ع) در مقایسه با سید رضا صدر (ره)
حسین وارث آدم نوشته دکتر شریعتی هم در همین سیاق قابل فهم است؛ او ظاهراً واقف است به اینکه صدر و ذیل حرکت امام حسین با یک اقدام براندازانه برای تأسیس حکومت سازگار نیست و گویا نمیتواند بپذیرد که امام حتی به عنوان فردی غیر معصوم از سرنوشت مخاطره آمیز حرکتش بی خبر بوده باشد؛ لذا به جای قیام براندازانه و حکومت طلبانه، شهادت طلبی را محور تحلیل خودش از حرکت امام حسین قرار میدهد. شریعتی امام حسین(ع) را الگوی برتر شهیدی قرار دهد که برحسب شرایط راهی برای بیان حقیقت جز فدا کردن جانش نمییابد و لذا شهادت را به عنوان کنشی سیاسی و روشنگر انتخاب میکند. در همین سیاق شریعتی معتقد است که شهادت، نه یک مرگ تحمیلی از جانب دشمن بلکه مرگ دلخواهی است که مجاهد، آگاهانه انتخاب میکند. شهادت حسینی، کشته شدن مردی است که خود برای کشته شدن خویش قیام کرده است. حسین آموزگار بزرگ شهادت است تا به مردم بیاموزد که شهادت انتخابی است که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش پیروز میشود و حسین «وارث آدم» و دیگر پیامبران است. پیامبران به انسان چگونه زیستن را آموختند و حسین به انسان چگونه مردن را میآموزد. بر همین اساس ندای؛ هل من ناصر ینصرنی امام حسین، خطاب به مردم آن زمان نبود؛ چرا که معلوم بود که کسی یاریاش نمیکند؛ بلکه خطاب به آیندگان بود که با فدا کردن جان خود کار حسینی بکنند. بر این اساس، شریعتی امام حسین(ع) را از یک شخص منحصر به فرد تبدیل به امام حسین نوعی میکند که در طول تاریخ هزاران تن همانند او میتوانند و باید ظهور کنند و در تقابل هابیلیان و قابلیان نقش روشنگرانه خود را از طریق فدا کردن جان خویش ایفا کند.
در تقابل با هر دو یعنی صالحی نجف آبادی و شریعتی، سید رضا صدر در کتاب پیشوای شهیدان رفتار و گفتار امام حسین(ع) را در مسیر حرکتش تا کربلا با رفتار و گفتار یک انقلابی برانداز مقایسه میکند تا نشان دهد که رفتار و گفتار حضرت با رفتار یک انقلابی برانداز سازگاری ندارد. از نظر سید رضا صدر راهی که حسین پیمود نه انقلاب بود و نه کوششی برای به دست آوردن قدرت؛ چرا که مختصات حرکت انقلابی و براندازانه بر گفتار و رفتار حضرت تطبیق نمیکند.
چهارم، تفاوت در روش تحلیل تاریخی؛ گرچه هسته اصلی وقایع عاشورا مشترک بین تمام یا اکثر قریب به اتفاق گزارشهاست؛ لکن به هر حال منابع گزارش دهنده با یکدیگر اختلافاتی دارند و متضمن دادههای متفاوتی هستند. تفاوت دادهها وقتی با تفاوت روش پژوهشگر تاریخی ترکیب میشود طبعاً تصویر متفاوتی را پدید میآورد. پژوهشگران تاریخ در روش انتخاب بین دادهها و چگونگی ترکیب بین آنها و تمییز صحیح و سقیم آنها و روش تحلیل آنها با یکدیگر اختلاف دارند.
آسیب شناسی تفسیرهای متنوع از واقعه عاشورا
بدین ترتیب، هر کسی از پایگاه فکری خود، از منظر جهانبینی، رویکرد، گرایش سیاسی و روش تاریخی خود، تفسیر و تحلیلی از واقعه عاشورا ارائه میکند؛ در چنین وضعیتی تفاوت تفسیرها و تحلیلها اقتضای طبیعی تفاوتهای چهارگانه پیشگفته است. شکلگیری این پایگاههای متفاوت فکری، امری خلق الساعه نیست بلکه محصول روندی طولانی است که جامعه و فرد طی کردهاند و به آن نقطه رسیدهاند. بر این اساس، باید اذعان کرد برای فرد و جامعهای که در یک پایگاه فکری غوطهور گشته و با عزیمت از آن تفسیری از واقعه عاشورا به دست داده و این تفسیر به بخشی از هویت اعتقادیاش تبدیل شده دشوار است که از تفسیر خود به تفسیر دیگری گذر کند. اما روشن است این دشواری به معنای امتناع تغییر پایگاه نیست؛ دایره اختیار انسان چنان وسیع است که میتواند خود را در معرض دگرگونی بنیادین فکری قرار دهد. انسان میتواند چهارچوبهای ذهنی و پیشساخته خود را درهم شکند و به فضایی فراختر گذر کند. اما این امکان در اینجا به ضرورت تبدیل میشود؛ چرا که تفاسیر عاشورا غالباً با یکدیگر سازگار نیستند و اصولاً در تناظر تقابل با یکدیگر ارائه شدهاند؛ لذا ما را با این دشواری مواجه میکنند که حقیقت کدام است؟ ترکیب امکان فراوری از تفسیر کنونیمان با ضرورت وقوف به تفسیر حقیقی از عاشورا تازه ما را به نقطه سر خطی میرساند که باید از آنجا شناخت خودمان از واقعه عاشورا را از نو شکل دهیم.
در این نقطه آغازین به گمانم نخستین گام عبارت است از مراجعه به رفتار و گفتار خود امام حسین(ع) در این واقعه و مرجع قرار دادن و تأمل و تعمق درباره محتوای آنچه از حضرت گزارش شده است؛ و گام دوم عبارت است از تأمل و تعمق در آنچه امام سجاد(ع) و امامان بعدی درباره آن فرمودهاند؛ چرا که امام سجاد(ع) عیناً در واقعه عاشورا حضور داشت و امامان بعدی هم صرف نظر از علم لدنی، به صورت سینه به سینه از پدران خود از حقیقت ماجرا اطلاع یافته بودند. به نظرم مرجع قرار دادن رفتار و گفتار امام حسین(ع) و سخنان امامان بعدی در باره واقعه عاشورا میتواند ما را از سردرگمی کنونی در تفسیر عاشورا بدر آورد و دست ما را در دست حقیقت بگذارد.
آیا عاشورا قابل الگو گرفتن است؟
ایکنا ـ آیا واقعه عاشورا و عملکرد امام حسین(ع) میتواند الگویی برای دوران بعد از ایشان باشد؟ چون گاه به این رویداد استناد میشود و به عنوان الگوی عملکرد سیاسی مطرح میشود.
واژه الگو تداعی کننده واژه قرآنی و روایی اسوه است و در ترجمه آن به کار میرود. اما به نظر میرسد واژه اسوه در اصطلاح قرآنی و روایی معنایی متفاوت با الگو در کاربرد کنونی ما دارد. الگو در کاربرد کنونی به کسی اطلاق میشود که همتراز ما و در دسترس ماست: ما میتوانیم به همان موقعیت و عنوان یا سمتی که او دست یافته، دست بیابیم و نیز میتوانیم رفتارهای او را عیناً و حتی بهتر و موثرتر از خودش انجام دهیم. مثلاً اگر الگوی شما یک بازرگان یا مهندس یا پزشک یا سیاستمدار باشد شما میتوانید همانند او بازرگان یا مهندس یا پزشک یا سیاستمدار بشوید در همان سطح و میتوانید رفتار و گفتاری حتی موفقیت آمیزتر از او داشته باشید. اما آیا میتوانیم همین را درباره الگو بودن امام حسین(ع) بگوییم؟ برای اینکه روشن شود تصویر ساده انگارانه از الگو بودن امام حسین(ع) چه مشکلاتی را در بردارد، خوب است ناظر به اینکه خداوند در قرآن، رسولش را اسوه معرفی کرده و ما آن را به الگو ترجمه میکنیم، حدیث نفس و سؤال و جوابی با خود داشته باشیم: آیا رسول خدا الگوی امام حسن و امام حسین بود یا نه؟ الگوی امامان بعدی بود یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است الگو بودن رسول خدا چگونه با تفاوتهای محسوس سیره امامان قابل جمع است. همه امامان برای شیعیان الگو هستند؛ هم امام حسن(ع) و هم امام حسین(ع) و هم مابقی امامان.
حال آیا کسانی که در زمان مثلاً امام هادی(ع) زندگانی میکردند مجاز بودند سیره امام هادی(ع) را نادیده بگیرند و سیره مثلاً امام صادق(ع) را الگوی خود قرار دهند؟ آیا ما که در زمان غیبت امام زمان زندگی میکنیم میتوانیم غایب بودن حضرت را الگو قرار دهیم؟ اگر غیبت حضرت از الگو بودن مستثنی باشد آیا امکان ندارد بخشهای دیگر از سیره حضرت نیز خارج از قابلیت الگوبرداری باشد؟ الگو بودن هر امام با الگو بودن امام قبلی یا بعدی تفاوت دارد یا نه؟ مثلاً الگو بودن امام حسن(ع) با الگو بودن امام حسین(ع) برای ما تفاوتی دارد یا نه؟ اگر دارد آن تفاوت چیست و اگر ندارد الگو بودن هر کدام به تنهایی چه نتیجهای دربردارد؟ طرح این پرسشها و پرسشهای پیچیدهتر در ذیل آنها ما را با دشواریهای ارائه معنای سادهانگارانه برای الگو بودن امامان مواجه میسازد.
بر اساس این معنای سادهانگارانه، تصور ما از الگو گرفتن یا الگو پذیرفتن از امامان عبارت است از همانند سازی یا مشابه سازی کنشهای خودمان با سیره آنها بر اساس این فرض یا پیش فرض که اولاً شرایط زمانی خودمان با شرایط زمانی امامان همانند یا مشابه است و ثانیاً خودمان هم نازل به منزله امامان هستیم و همانند یا مشابه ایشانیم. اما بعید است که این دو فرض بتوانند از پس مداقه و چون و چرای منصفانه علمی برآیند.
تاملاتی در مشابه انگاری با امامان
در خصوص فرض اول، یعنی مشابه یا همانند انگاری شرایط، با این دشواری مواجهیم که اولاً شرایط پیچیده سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هر نقطه از تاریخ در نقطه دیگر قابل تکرار نیست تا بگوییم اکنون در شرایطی مشابه شرایط مثلاً نیمه دوم قرن اول قرار داریم؛ لذا است که برای نشان دادن تشابه یا همانندی شرایط به گونهای دلبخواهی و گزینشی یکی دو عامل یا متغیر را برجسته میکنیم و همانها را معیار تشابه یا همانندی قرار میدهیم.
ثانیاً بر فرض محال دو مقطع از تاریخ را یافتیم که عیناً همانند یا مشابه هم باشند عامل اراده آزاد انسان را چه کنیم که اگر جبری مسلک نباشیم باید بگوییم میتواند در شرایط مساوی رفتار متفاوتی انجام دهد و مسیر متفاوتی را برای خود و جامعه رقم بزنند. ثالثاً مسیر تاریخ بیشتر شبیه یک رودخانه جاری است که هماره در حال دگرگونی است؛ لذا در گذشته و مهمتر از آن در دوران جدید شاهد تحولات و تطورات سریعی هستیم که امکان فریز کردن یا شدن جامعه در چهارچوب یک شرایط معین را منتفی کردهاند در یک بازه زمانی کوتاه به گونهای عمقی شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را متحول کردهاند. این سه اشکال مانع از آن میشود که ما از مشابهت یا همانندی شرایط دو دوره مختلف تاریخی سخن بگوییم.
در خصوص فرض دوم یعنی مشابه یا همانند انگاری خودمان با امامان معصوم و نازل کردن خودمان به منزله ایشان، که در تعابیری از قبیل علی زمان و حسین زمان رخ مینماید با دشواری بسا بیشتری مواجهیم. این فرض صرفنظر از دشواریهای نظری آن که مربوط به انطباق یا عدم انطباق آن با کلام و فقه امامیه میشود، در عمل ما را با بحرانهای سیاسی و اجتماعی مواجه میکند: چرا که این مشابه سازی یا همانند سازی در نگاه ناظر شیعی، این انتظار را ایجاد میکند که سیاستمدار و زمامداری که بر حسب فرض علی و حسین زمان تلقی شده، عدالت، رأفت، رحمت و کلاً اخلاقیات و عدالتی همتراز با امامان به نمایش بگذارد. اما روشن است که زمامدار شیعی به هر اندازه که تلاش کند فی نفسه و در نظر ناظر شیعی نمیتواند کف انتظاراتی را که او از عدالت علوی و رأفت حسینی دارد برآورده کند. در نتیجه جامعه شیعی خود به خود به سوی شکاف بین دولت و ملت سوق داده میشود، شکافی که به مرور زمان عمیقتر میشود. راههایی که برای زدودن اشکال ناهمترازی سیاستورزی امیرالمومنین علی(ع) و امام حسین(ع) تاریخی و علی و حسین فرضی زمان و پرکردن این شکاف طی میشود خود مشکل ساز و بحرانزاست. یکی از این راهها میتواند عبارت باشد از بازتفسیر سیره امامان و عرضه تصویری عادی و متعارف از سیره امامان تا رفتار و گفتار زمامداران شیعی همتراز با آن جلوه نماید. اما این راه که در واقع تنزل دادن تصویر ذهنی شیعیان از قول و فعل ملکوتی به سطح رفتارهای متعارف سیاسی و اجتماعی است، جامعه شیعی را از پشتوانهها و ذخایر و سرمایههای معنوی و اخلاقی خود تهی میکند و آن را در معرض انواع و اقسام آسیبهای ناشی از فقدان معنویت و اخلاقیت قرار میدهد.
این فرض، یعنی فرض مشابه انگاری یا همانند سازی با امامان شیعه، همچنین میتواند ذهن زمامدار شیعی را که با امام حسین(ع) همسان انگاری یا همانند سازی کرده بر روی گونه خاصی از رفتار سیاسی که آن را همانند رفتار امام حسین میداند قفل کند و او را از بررسی امکانها و گزینههای مختلفی که در هر موقعیت محتمل وجود دارند، منصرف بدارد و او بهجای انتخاب گزینههای معقولتر و سنجیدهتر در آن زمان، به انتخاب گزینههای همانند سازی شدهای سوق دهد و بهجای مصلحت مفسدت ببار آورد.
محوریت امام هر زمان در ترسیم مسیر جامعه
با عبور از این معنای ساده انگارانه برای الگو، به معنای دقیقتری از الگو میرسیم؛ معنایی که به نظر میرسد با سیره خود امامان و پیروانشان سازگارتر بوده است و آن عبارت است از محوریت امام هر زمان در ترسیم مسیر کلی جامعه ایمانی. محوریت امام هر زمان در هر دوره نقطه کانونی حقیقت الگو بودگی امامان و الگوپذیری از ایشان است. در زمان هیچ امامی نمیتوان او را نادیده گرفت و دور زد و به سیره امام یا امامان پیشین و پیامبر یا پیامبران پیشین مراجعه کرد. چرا که سیره امام زمان، سیرهای الهی است و اگر امامان و پیامبران پیشین در این زمان بودند سیرهای بهتر از سیره الهی امام زمان را به نمایش نمیگذاشتند. بدین ترتیب، در زمان ما اسوه مطلق و بی قید و شرط امام زمان ماست. آن حضرت هم از طریق سیره خود با ما سخن گفته و میگوید و هم از طریق توقیعاتی که از ناحیه مقدسه صادر شده است.
روشن است که سیره حضرت تا پیش از ظهور و قیام عبارت است از عدم مداخله در امور کلان امت اسلامی و عدم تصدی مسئولیتی در قبال ایشان. این عدم مداخله و عدم تصدی از آن رو شرعاً روا و عقلا موجه است که خود امت ارتباط خود را با امامان الهی به گونه عام و با امام زمان خود به نحو خاص گسسته است و با انکار امامت و ولایت امامان، خود را برکنار و محروم از هرگونه هدایت و رحمتی کرده که در نتیجه تبعیت از امامان معصوم و منصوب عاید امت میشد. این سیره الگویی است که شیعیان حضرت نیز باید با الگو قرار دادن او از آن تبعیت کنند؛ چرا که اولاً عموم امت همانطور که از پذیرش امامت و ولایت امام زمان اباء داشتهاند، از پذیرش راهبری سیاسی و مذهبی و حتی رهبری نمادین شیعیان امتناع میورزند و شیعیان را در جایگاه و مقامی نمیبینند که بخواهند برای عموم امت تعیین تکلیف کنند. گذشته از آن، سرمایه اندک، ظرفیت محدود و کمی عده و عُده جامعه شیعه برای بردوش کشیدن بار کل جهان اسلام کفاف نمیدهد و اگر از روی خودبزرگبینی چنین باری را بر دوش بگیرد به مرور ضعیفتر خواهد شد و در نهایت اقتدار اجتماعی و قدرت سیاسی خود را به پای این کار از دست خواهد داد.
آنچه درباره لزوم تبعیت از سیره امام زمان(عج) در دوران غیبت بیان شد یک استنباط ذوقی نیست؛ بلکه دستوری است که به صراحت در بیان امامان پیشین نیز آمده است. امامان پیشین علاوه بر ابلاغ رهنمودهای عام مناسکی و اخلاقی که برای همه دورانها به یکسان معتبر و اجرایی است، با اخبار قبلی به وقوع غیبت رهنمودهای خاصی را خطاب به شیعیان و مختص به دوران غیبت بیان داشتهاند که در کتب معتبر روایی مسطور است. آن حضرات با اخبار قبلی به اینکه شیعیان در دوران غیبت قرار خواهند گرفت و از طریق غیبت و طولانی شدن آن در معرض امتحان قرار خواهند گرفت مجموعهای از بایدها و نبایدها را خطاب به شیعیان بیان داشتهاند که در کتب معتبر روایی مسطور است.
الگو بودن امام زمان در دوران غیبت یعنی التزام به مضمون این رهنمودها؛ چرا که همه آنها به نوعی موقعیت شیعه در دوران غیبت را در ارتباط با امام زمان تعریف میکنند و بر اساس این موقعیت برای او محدوده اقدامات مصلحت آمیز و مفسده انگیز را تعیین میکنند. لب این بایدها و نبایدها عبارت است از تعریف و تنظیم زندگانی فردی و حیات اجتماعی و جمعی شیعه بر محور امامی که در عین غیبت، حی و اثرگذار است به گونهای که جامعه شیعی در دوران پرآشوب غیبت از ایمان و کیان خود پاسداری کند و در سایه برخورداری از قوت ایمان از سویی و اقتدار و انسجام اجتماعی از سوی دیگر با کمترین هزینه تمام تحولات سهمگین دوران غیبت را تاب آورد و به عافیت پشت سرگذارد.
تأثیر عاشورا برای امروز
ایکنا ـ با توجه به توضیحاتی که ارائه کردید آنچه برای انسان امروز از عاشورا قابل استفاده و بهرهگیری است چه در شیوه و چه در محتوا و چه مواردی میتواند باشد؟
بخشی از تعالیم امامان و از جمله امام حسین(ع) تعالیم حکمتآمیز اخلاقی است و هر انسانی را با هر دین و مذهبی مورد خطاب قرار میدهد. یعنی امامان آنها را برای مخاطب انسانی بطور مطلق بیان کردهاند، مخاطبی که تنها ویژگی لازمش برای درک سخن امام، انسان بودنش و بهرهمندی از خرد پایه و عام بشری است؛ پیرو هر دین و مذهب که باشد و یا حتی اگر ملحد و لامذهب باشد. خود امام حسین(ع) متذکر این نکته شدهاند که انسان حتی اگر بی دین باشد میتواند و باید در زندگانی دنیایی خود آزاده باشد.
میدانیم حضرتش دشمنان خود را هنگامی که هنوز زنده بود و رمقی به تن داشت و آنها برای غارت خیام خیز برداشته بودند، چنین مورد خطاب قرار داد: «وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فِی دُنْیاکُمْ هذِهِ». از همین منظر اگر خوانشی اخلاقی از حرکت امام حسین(ع) از ابتدا تا انتها داشته باشیم، خواهیم دید که حضرت به گونهای حیرتانگیز به ریزترین نکات اخلاقی در تعامل با دوست و دشمن توجه داشته و اخلاقیات را در سطحی رعایت کرده که معمولاً از عهده و توان انسانهای متعارف خارج است؛ پرهیز از الزام خویشان و بستگان و آشنایان به همراهی در قیام، بیان آشکار سرنوشت حرکت خویش برای کسانی که به امید مال و منال و شوکت به حضرتش پیوسته بودند بهجای دادن روحیه و امید واهی، برداشتن بیعت از کسانی که با حضرتش بیعت کرده بودند، فرستادن فرزند خود به میدان پیش از دیگر اعضای خاندان بنی هاشم، توجه به احساسات دختر خردسالش که تقاضای برگرداندنش به وطن مینمود، سیراب نمودن لشکر دشمن و حتی مرکبهایشان در اولین مواجهه با اینکه موقعیت مناسبی برای حمله وجود داشت، گفتن جمله ملاطفتآمیز؛ انت حر کما سمیتک امک، خطاب حر پس از آنکه در روزهای قبل با تعبیر؛ ثکلتک امک، او را توبیخ کرده بود و موارد فراوان دیگر که حاکی از اخلاقیت فوق متعارف حضرت دارد میتواند الهام بخش زنذگانی اخلاقی بشر باشد.
بدین ترتیب، تعالیم اخلاقی بخش مهمی از چیزی است که انسان امروزی با هر دین و مذهبی میتواند از امام حسین و عاشورایش بیاموزد.
ایکنا ـ درباره پیام عاشورا زیاد بحث شده است، به نظر شما میتوان حرکت امام حسین(ع) و عاشورا را دارای پیامی فرازمانی و فرامکانی برای همه انسانها در همه اعصار دانست؟
من این سؤال را به دوگونه معنا میکنم که تکرار سؤالات پیشین نباشد و با آنها تداخل نکند؛ معنای نخست عبارت است از اینکه حرکت امام حسین(ع) چه پیام معرفت افزایی برای همه زمانها و برای همه انسانها میتواند داشته باشد؟ در جواب عرض میکنم که امام حسین(ع) با قیام خود این پیام را به همه زمانها ابلاغ میکند که حقیقت اسلام که انسان را در دنیا به حیات طیبه و در آخرت به سعادت ابدی رهنمون میشود آن چیزی است که حضرت معرف و داعی آن است و در حرکت خود به نمایش میگذارد و نه آن چیزی که یزید و لشکرش مدعی بودند و به نمایش گذاشتند.
میدانیم که بلافاصله بعد از پیامبر و حتی از زمان خود پیامبر(ص) دو گفتمان متفاوت و رقیب ظهور کرد؛ دو گفتمانی که با تسامح در نامگذاری یکی را گفتمان امامت (امامت با منشأ الهی) و گفتمان خلافت (امامت با منشأ قهر و غلبه) مینامیم. دال مرکزی هر دو گفتمان امامت بود و همه عناصر مفهومی دیگر به نحوی از انحاء در ارتباط با آن دال مرکزی تعریف شدهاند.
از منظر یزیدیان جرم اصلی امام حسین(ع) عبارت بود از سرکشی در برابر یزید به عنوان امیرالمومنین و امام زمان خود. امامتی که در گفتمان خلافت مد نظر بود عبارت بود از امامت مبتنی بر قهر و غلبه یعنی امامتی بدون مشورت با عموم مسلمانان و بدون جلب رضایت ایشان. این امامت در سقیفه که به اعتراف بنیانگذارانش غیر مشورتی بود تأسیس شد و با طی یک مسیر کاملاً مورد انتظار به عثمان و معاویه و یزید رسید و در این مسیر خداشناسی، پیامبرشناسی و معادشناسی خودش را متناسب با همان امامت مبتنی بر قهر و غلبه بازسازی کرد. به عنوان مثال، به موجب پیامبر شناسیای که در این گفتمان تعریف شد پیامبر فردی بود بد زبان که بسیار میشد مومنان را فحش دهد یا لعن کند یا تازیانه بزند. روشن است که این پیامبرشناسی با سیره خشونت آمیز معاویه و یزید تناسب بیشتری دارد تا پیامبر رحمتی که در قرآن وصف شده است.
این گفتمان برای صدر تا ذیل اسلام لباسی متفاوت و در واقع وارونه دوخته بود و آن را ابزاری برای تأسیس یک امپراطوری معطوف به توسعه طلبی و بسط قدرت عرب در جهان قرار داده بود. اما اهل البیت به نحو عام و امام حسین(ع) در زمان خود از امامت الهی خود سخن میگفتند؛ امامتی که به موجب نصب مستقیم الهی مشروعیت پیدا میکند و در عین حال، برای تصدیگری و قیام به امر امامت، منتظر رضایت و اعلام بیعت عمومی از روی طیب خاطر میماند.
صحنه عاشورا رویارویی نظامی دو نظام امامت بود؛ امامت الهی که هم در مقام استیلا و به دست گرفتن زمام قدرت از روی رأفت، رحمت، ملاطفت و رضایت عمومی عمل میکند و امامت طاغوت که هم در مقام استیلا و هم در مقام حکمرانی خشونت و قهر و غلبه و قتل و غارت را پیشه میکند.
پیام اساسی عاشورا: تعریف اسلام امامتی و الهی
پیامی که امام حسین(ع) به گونهای موفقیت آمیز به جامعه بشری ابلاغ کرد این بود که آنچه به نام اسلام بر اریکه قدرت تکیه زده است نسبتی با حقیقت اسلام ندارد؛ بلکه با حقیقت اسلام در تضاد است و اسلام حقیقی را باید در امامت الهی اهل البیت جستوجو کرد. با این مرزگذاری که امام حسین(ع) با عاشورای خود بین گفتمان امامت الهی و گفتمان خلافت یعنی امامت طاغوتی انجام داد امروزه میتوانیم به آسانی اسلام داعشی و طالبانی را تبارشناسی کنیم و درک کنیم که چرا ایشان برای استیلا بر قلمرو مسلمانان ابزاری جز قهر و غلبه در چنته ندارند و چرا همه اقدامات ایشان مملو از تحکم و جباریت است. به نظرم امام حسین(ع) در ابلاغ این پیام به هر انسان منصفی که اندیشه و عملکرد امامان و پیروان صادق دو گفتمان را مقایسه کند به خوبی موفق بوده است، مگر آنکه چشم به روی حقیقت ببندد.
ایکنا ـ این معنا و تفسیر اول شماست، معنای دومی هم هست؟
معنا یا تفسیر دوم برای این سؤال میتواند این باشد که آیا حرکت امام حسین(ع) وجه یا ساحتی فوق بشری دارد که با محاسبات عقل حسابگر بشری در هر زمان و مکان جور در نیاید و انطباق نپذیرد؟ پاسخ من به این سؤال نیز مثبت است. اگر در تفسیر عاشورا دادهمحور باشیم با یک واقعه غریبی مواجه میشویم که تن به تفسیرهای خردورزانه دنیا محور نمیدهد. مقصود آن نیست که این واقعه مطلقاً خردپذیر نیست؛ بلکه آن است که خرد متعارف از عهده آن بر نمیآید و باید از نور خرد منور به تنویر الهی برای تبیین آن بهره جست. خرد بشر اگر در پرتو هدایت الهی تعالی یابد میتواند سیره امام حسین(ع) را در دو سطح متمایز باز شناسد؛ سطح تاریخی و سطح فراتاریخی که به موازات هم و تنیده در هم پیش رفتهاند. برای شناخت این دو سطح درباره سیره امام حسین(ع) لازم است آن دو را در سیره رسول خدا بازشناسیم. چرا که امامت در عین آنکه غیر از نبوت است، جاری مجرای نبوت است و سیره امام در مثل همانند سیره نبی است.
رسول خدا در دو سطح با اطرافیان خود رفتار میکردند؛ سطحی تاریخی و سطحی فراتاریخی. در سطح تاریخی رفتار پایه حضرت با افراد مطابق اقتضای موقعیتی بود که در آن قرار داشتند. مثلاً رفتار حضرت با عایشه همانند رفتارش با دیگر همسران است؛ اما در عین حال نگاهی به سطح فراتاریخی دارد و آن عبارت است از دیدن آیندهای که وی بر علیه وصی رسول خدا اقدام میکند و وصایتش را انکار میکند و با او وارد جنگ میشود. در این سطح همانگونه که در منابع تاریخی ثبت است حضرت او را برحذر میدارد از اینکه همان زنی باشد که سگهای منطقه حواب بر او پارس میکنند. اخبار پیامبر از آینده عایشه چیزی نیست که در توان یک بشر عادی باشد. این قسم از رفتارهای پیامبر مربوط به فراتاریخ است؛ یعنی رفتارهایی که در عین حال که در تاریخ اتفاق افتاده، اما منشأ الهی دارد و نتیجه پیوند پیامبر(ص) با ساحت ربوبی و دریافت علم و فرمان از منبع غیبی است. مثال دیگر عبارت است از سخن پیامبر با عمار و اخبار از آینده او.
پیامبر(ص) به عمار میگوید که تو همان کسی هستی که فئه باغیه او را خواهند کشت. این قبیل رفتار در تاریخ فراوان از پیامبر سر زده است؛ اما منشأ آنها زمینی نیست و هدف آن نیز کسب اهداف متعارف سیاسی نیست بلکه تمییز هدایت و ضلالت و راهنمایی مومنان به صراط مستقیم است. بدین ترتیب، سیره پیامبر نقطه اتصال تاریخ و فراتاریخ است و حضرتش از جانب خداوند مأمور است که هر دو سطح را همزمان مدیریت کند و پیش ببرد تا آنکه هرکس آگاهانه و مختارانه مسیر هدایت حیات طیبه را انتخاب کند یا مسیر ضلالت و هلاکت را و کسی نتواند در برابر خداوند ضلالت خود را مستند به جهالت و بیخبری کند. همین دو سطح در سیره امام حسین(ع) نیز همانند سیره مابقی امامان قابل شناسایی است. در پاسخ سؤال قبل عرض شد امام حسین(ع) اخلاقیت را در سطحی لحاظ و رعایت کرده که بشر متعارف از درک و التزام بدان عاجز است. به این اخلاقیت فوق متعارف اضافه کنیم رفتارهای سیاسی فوق متعارف را، یعنی رفتارهایی که در چهارچوب خرد سیاسی متعارف نمیگنجد. ترک مکه به سوی کوفه از جمله این رفتارهاست. دوست و دشمن در آن زمان اتفاق نظر داشتند که رفتن به کوفه اقدامی فوقالعاده مخاطره آمیز است و نتیجهای جز کشته شدن در پی ندارد و این را بارها برای حضرتش بازگو میکردند. خود امام حسین(ع) از این حقیقت بیخبر یا غافل نبود. او در کوران حوادث بزرگ شده بود و حتماً توبیخهای امیرالمومنین نسبت به اهل کوفه را به دلیل سستی و کاهلیشان همچنان در گوشش طنین افکن بود. او از نزدیک شاهد بود که چگونه اهل کوفه به برادرش را در میانه جنگ خیانت کردند. خود حضرت به کسانی که از سر دلسوزی وضعیت نامناسب کوفه را متذکر میشدند میفرمود که سخن صواب بر من پوشیده نیست (لایخفی علی الرای). از طرف دیگر حضرت در مکه مورد استقبال عموم واقع شده بود و مردمی که از اقصی نقاط جهان اسلام میآمدند طبعاً به دیدار حضرت میشتافتند. این در حالی بود که لشکری از سوی یزید در مکه وجود نداشت که بخواهد مشکلی برای حضرت ایجاد کند. در چنین وضعیتی حضرت میتوانست با ایجاد یک شبکه دعوت، به سرعت یک نیروی نظامی را در همان مکه شکل دهد و سازمان دهی کند؛ همان کاری که چند سال بعد عبدالله بن زبیر انجام داد و موفقیت قابل توجهی به دست آورد.
اقدام دیگری که بر اساس خرد متعارف سیاسی قابل فهم نیست رفتار امام با لشکر حر است؛ در مواجهه با لشکر حر هنوز یاران حضرت پراکنده نشده بودند و لشکر حر هم به تعدادی نبود که غیر قابل شکست باشد همانطور که زهیر گفته بود مواجهه با لشکر حر آسانتر از مواجهه با لشکر چند ده هزار نفری بود که انتظار میرفت بعداً اعزام شوند. اما امام نه فقط با ایشان نجنگید بلکه همانطور که اشاره شد ایشان را سیراب کرد.
ایکنا ـ آیا غیر از این دو اقدام که بر اساس خرد متعارف قابل فهم نیست و شرح دادید اقدام دیگری هم وجود دارد؟
سومین اقدام که بر اساس خرد متعارف سیاسی قابل فهم نیست و میتوان آن را به حساب امام حسین(ع) گذاشت عبارت است از پرهیز مسلم از کشتن ابن زیاد، در حالیکه سابقه او در کشتار شیعیان امیرالمومنین بر مسلم مخفی نبود. موارد فراوانی از این قبیل با منطق خرد سیاسی جور در نمیآید. روشن است که نمیتوان امام حسین(ع) را حتی با عدم لحاظ مقام امامت و علم لدنی به ساده اندیشی متهم کرد؛ حضرتش فردی است کاملاً تجربه اندوخته که برای مخاطبانش تصریح میکند که کاملاً آگاهانه و از روی علم به پیامدهای رفتارش در این مسیر گام نهاده است.
سطح فراتاریخی سیره امام حسین(ع)
گرچه در مطالعه تاریخ نظیری برای این قبیل رفتارها در غیر امامان سراغ نداریم و طبعاً به عنوان یک شیعه منشأ این رفتارها را پیوند حضرت با عالم غیب میدانیم، لکن در اینجا شاهدی افزون برای وجود سطح فراتاریخی سیره حضرت وجود دارد و آن عبارت است از استدلالهای به تعبیری متافیزیکی که حضرت برای تببین حرکت خود ارائه میدهند. مثلاً در پاسخ به عمرة بنت عبدالرحمن از روات معتبر در منابع سنی که برای اقناع حضرت برای ترک سفر عراق به حدیثی از پیامبر استناد کرده بود که از کشته شدن امام در عراق (بابل) خبر میداد میفرماید؛ حال که چنین است باید به قتلگاه خود بروم (فلابد لی إذا من مصرعی). این جمله یادآور جمله دیگری است که در ابتدای حرکتش در مکه بیان داشت: برای من قتلگاهی اختیار شده که لاجرم با آن ملاقات خواهم کرد (خیر لی مصرع انا لاقیه) و در جواب شخص دیگری بنام بکر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام که با یادآوری رفتار اهل عراق با پدر و برادرحضرتش او را از راهی شدن با عراق بازداشته بود میفرماید: «جزاک الله یا بن عم خیرا، مهما یقضی الله من أمر یکن». در همین سیاق میتوان به استدلال حضرت به رؤیایی که در آن رسول خدا را ملاقات کرده و رسول خدا او را به حرکت به سوی عراق فرمان داده اشاره کرد که در منابع متعدد اعم منابع متقدم و میانی درج گردیده است.
اگر برخی گزارشهای راجع به استدلالهای متافیزیکی حضرت از نظر سندی یا مضمونی مخدوش باشند، مجموع آنها را که اجمالاً دلالت بر اصل ارائه چنین استدلالی از سوی حضرت دارند نمیتوان مخدوش و غیر قابل استناد دانست؛ به ویژه آنکه هیچ گزارشی وجود ندارد که نشان دهد حضرت در مقابل یاران خود یا کسانی که او را از نتیجه محتوم این سفر برحذر میداشتند استدلالی در جهت وجود احتمال پیروزی ارائه داده باشد. بدین ترتیب مجموع اقوال و افعال امام حسین(ع) ما را از سطح تحلیل تاریخی به سطح تحلیل فراتاریخی ارتقاء میدهد: در این سطح با انسانی مواجه هستیم که معتقد است علم به تقدیرات الهی دارد و ماموریتی از جانب خدا یا رسول بر دوشش گذاشته شده است و میرود تا با تمکین در برابر تقدیرات الهی، مأموریت خود را به نحو احسن انجام دهد. بدین ترتیب، سؤال از فلسفه قیام امام حسین(ع) جایش را به سؤال از فلسفه امر الهی و تقدیر الهی در این ماجرا میدهد: چرا خداوند چنین ماموریتی را بر دوش آن حضرت نهاد و چرا چنین تقدیری را برای او رقم زد؟ این سؤال ما را به فلسفه و ماهیت امامت الهی میرساند؛ امامت الهی یعنی هدایت مردمان به امر خداوند به سوی رحمت و رضوان الهی در دنیا و آخرت.
اسلام امامت، اسلام خلافت
حضرت خود را امام هدایتی میدانست که باید در برابر امام ضلالت ایستادگی کند و با این ایستادگی تا مرز شهادت خود و یاران و اسارت خاندانش مرز بین اسلام حقیقی مبتنی بر هدایت و رحمت و اسلام نفاق مبتنی بر خشونت و ضلالت را ترسیم کند. او خون خودش را خالصانه تقدیم خداوند کرد تا بندگان الهی را از جهالت و حیرت ضلالت رهایی بخشد. هدفی که حضرتش به دنبال آن بود نسبت جویندگان حقیقت و طالبان هدایت کاملاً محقق شده است. چرا که اگر حضرت در قرن نخست این مرزگذاری را انجام نداده بود ما امروزه نمیتوانستیم فرق اسلام امامت را با اسلام خلافت درک کنیم و گمان میکردیم معاویه و یزید خلفای مشروع پیامبر(ص) بودند که با بیعت و رضایت عموم مسلمانان بر اریکه قدرت تکیه زدند و سیره ایشان نمایانگر ماهیت یا لااقل بعدی از ابعاد سیاسی و اجتماعی اسلام است. اینکه ما و اجداد ما و نسلهای آتی ما به زمره تقدیسگران معاویه و یزید و امثالهم نپیوستهاند همه از پرتو چراغ هدایتی است که پس از افروخته شدن توسط پیامبر و انتقال به امیرالمومنین و امام حسن(ع)، توسط امام حسین(ع) از ظلمات گفتمان خلافت مصون نگه داشته شد تا همچنان برفراز تاریخ پرفروغ بماند.
انتهای پیام