– امامی که خدا و اهل بیت میخواهند معرفی کنند، یک امامشناسی غیر از امامشناسی کلامی است.
– امام شناسی در کتب عقاید اینه که ضرورت وجود امام است اما با فرمایش امام رضا در امام شناسی فرق دارد. امام را از زوایای دیگری تعریف میکند. تشبیه به شمس طالعه و رفیق شفیق و … در کتب عقیدتی نیامده است.
– اللهم عرفنی نفسک در حد این که «واجب الوجودی هست که و عالم و خالق و رازق است»، نیست و چیزی فراتر از این است. بر همین میزان، اللهم عرفنی رسولک و اللهم عرفنی حجتک هم همینگونه است و چیزی فراتر از صفات است.
– در کتاب کلامی نمیآیند اینگونه بحث کنند که اشجع الناس و ازهد الناس و اعبد الناس و … باید باشد. به فضائل اشاره میکنند اما مهربانی و شفقت و مهربانی امام مورد بحث قرار نمیگیرد. (در این کتابها، وظیفهای که تعریف شده انجام شده ولی آن وظیفه به وسعتش تعریف نشده.)
– در کتب کلامی با قاعده لطف ضرورت وجود امام را اثبات میکنند، اما بسیاری از صفات را آنطور که باید اثبات نمیکنند. در کتب کلامی علم امام را علم به احکام میدانند و اثبات میکنند اما ثابت نمیکنند سخن پرندگان را هم بفهمد به همه زبانها میتواند صحبت کند و به خبرهای آسمان آگاه است و به مریضی ما مریض میشود. خداوند و معصومین، میخواهند ما این نگاه را به امام پیدا کنیم.
– معرفی امامت در زیارت جامعه کبیره بسیار فراتر از بحث شناخت امامت در کتب کلامی است. (البته شاید از دید کلامی هم نتوان به آن فضائل پرداخت.) آنچه در این دعا و احادیث در خصوص فضایل و ویژگیهای امام مثل مهربانی امام آمده، چیزهایی اضافی و غیرضروری نیست.
– معرفت خشک اعتقادی آثار و برکاتش محدود است
تی قرآنی هم که اهل بیت معرفی میکنند، با قرآنی که در علم کلام معرفی میشود متفاوت است. قرآن در معارفِ ما صرفا کتاب دینی مسلمانان نیست که قرآن بخشی از معارف دینی را داشته باشد و بخشی هم در روایات باشه. بلکه قرآن شافع است (در شب قدر میگوییم: الهی بکتابک المنزل)، شافی هست، نورِ هدایت است، در آخرت (اگر در خانهای قرآنی گرد و غبار گرفته باشه و خوانده نشود) شاکی میشود که من را مهجور گذاشتند.
اهل بیت قرآن که میخواندند، گویا با یک انسان صحبت میکردند:
عَنْ حَفْصٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ يَقُولُ لِرَجُلٍ أَ تُحِبُّ اَلْبَقَاءَ فِي اَلدُّنْيَا فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ وَ لِمَ قَالَ لِقِرَاءَةِ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» فَسَكَتَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ بَعْدَ سَاعَةٍ يَا حَفْصُ مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَائِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ اَلْقُرْآنَ عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اَللَّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ اَلْجَنَّةِ عَلَى قَدْرِ آيَاتِ اَلْقُرْآنِ يُقَالُ لَهُ اِقْرَأْ وَ اِرْقَ فَيَقْرَأُ ثُمَّ يَرْقَى قَالَ حَفْصٌ فَمَا رَأَيْتُ أَحَداً أَشَدَّ خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ مِنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ وَ لاَ أَرْجَى اَلنَّاسِ مِنْهُ وَ كَانَتْ قِرَاءَتُهُ حُزْناً فَإِذَا قَرَأَ فَكَأَنَّهُ يُخَاطِبُ إِنْسَاناً.
حفص گويد: از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شنيدم كه بمردى ميفرمود: آيا ماندن در دنيا را دوست دارى؟ عرضكرد: آرى، فرمود: براى چه؟ عرضكرد: براى خواندن« قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ»، حضرت سكوت فرمود و پس از ساعتى بمن فرمود: اى حفص هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب نداند در قبر باو ياد دهند تا خداوند بدان وسيله درجهاش را بالا برد زيرا درجات بهشت برابر با آيات قرآن است به او گفته شود: بخوان و بالا رو، پس ميخواند و بالا ميرود، حفص گويد: من احدى را نديدم كه بر خود بيمناكتر باشد از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام و نه اميدوارتر از او ديدم، و قرآن را محزون (و با ناله) ميخواند، و هنگامى كه قرآن ميخواند گويا با انسانى روبرو سخن گويد. الکافي ج۲ ص۶۰۶